خب!!!

امروز صبح کورس اول رو مجبور شدمُ با تاکسی رفتم ، وطبق قانون مورفی من عجله داشتمو راننده خیلی ریلکس میرفت و آخر هم منو یه جای اشتباه پیاده کرد و چندتا کوچه رو مجبور شدم بدوم تا برسم به ایستگاه اتوبوس، که خوشبختانه رسیدم و پول خرج نکردم =) ولی چون یذره دیر اومده بود منو زینب 8وربع رسیدیم و تا درو باز کردیم استاد سرش رو از روی دفتر نمره یذره بالا آورد و با گوشه چشم نگاهمون کرد و گفت نیاید دیگه سر کلاس. من براتون غیبت زدم. با شوکی ک از قاطعیتش دچار شده بودیم گفتیم آخه استاد تو راه بودیم که شونه ای بالا انداخت و گفت باشه  بعد از استاد دارید میاین سر کلاس.شل و مستاصل بودیم و نمیدونستیم چه کنیم که یدفعه اون قسمت از ذهنم که فرهیخته و عشق زبانه به حرف تبدیل شد و گفتم:باشه غیبت بزنید ولی اجازه بدین باشیم سر کلاس. که سری ت داد و داخل شدیم. 

 

مخلص کلام اینکه گاهی اوقات رسیدن به اهداف ، کار راحتی نیست و مثل همین، چیزی رو از دست میدیم. که همین باعث میشه بیشتر قدر هدف و آرزومون که بدست اومده رو بدونیم

 

دعا کنین برام

منم قول میدم جبران کنم

مچکر دوستان(الکی مثلا خیلی بازدید کننده دارم!! ) 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آوا صنعت اطلاعات جامع و تخصصی سئو وبلاگ عبادت و نماز مشاوره تحصیلی سایتی برای همه Leon اينورتر دلتا c200 تمدن بدلی ( نقد مدرنیته ، علوم غربی و تکنولوژی ) Michelle